« فانوس دریایی » ( The Lighthouse ) در آغاز فیلمی راجب کشف روحیات درونی در زمان تنهایی و ارتباط بین انسانی است و در آخر تبدیل به یک اثر ژانر وحشت اگزیستانسیال میشود. با اینکه از نظر ما پایانبندی فیلم چندان هم موفقیتآمیز نیست ولی هر مقدار که به جلو پیش میرویم، فیلم در زمان رسیدن به پایان متزلزلتر میشود و به خوبی میتواند رویکرد و منشراوی غیرقابل اعتماد را به ما نشان بدهد و مرز مابین پارانویا و عقلانیت را تا اندازه ای باریک بکند که دیگر نتوانیم تشخیص بدهیم چه چیزی واقعی است و چه چیزی واقعی نیست.
کارگردان این اثر یعنی « رابرت اجرز » ( کارگردان فیلم « جادوگر » ( The Witch ) که در پی ساخت چیزی شک و شبههبرانگیز درخصوص واقعیت بوده، خود را در مطالعهی تاریخ فانوسهای دریایی قرن ۱۹ای شهر « نیو انگلند »، پیش از آغاز کار بر روی فیلم نامهی این اثر غرق کرده بود. با بهره گیری از فیلمبرداری سیاه و سفید و نسبت تصویر نزدیک به استاندارهای آکادمی یعنی ۱.۱۹:۱، سبک او ما را به یاد فیلم های ترسناک دههی ۱۹۳۰ میاندازد، جایی که ما به طور خیلی شدیدی تحت تاثیر اکسپرسیونیسم آلمانی بودیم. قطعا بخشی از محتوای این فیلم برای استانداردهای آن زمانه کمی بیش از اندازه تند و تیز بوده است ( پری دریایی با بازی « والریا کارامان » که در رویاها حاضر است هیچگونه لباسی بر تن نداشته ) ولی سبک این فیلم سبب شده است تا هیچ تعلقی به زمان خاصی نداشته باشد. بر روی اهمیت صدا خیلی زیاد تاکید شده است، چه صدای نالهکردن شیپور اعلام خطر مهگرفتگی فانوس دریایی باشد، چه قار قار کردن مرغهای دریایی و یا چه خروج گاز معدهی یکی از کارکترها.
قصه به شکل خیلی محدودی الهام گرفته از تراژدی واقعی فانوس دریایی Smalls در سال ۱۸۰۱ است، قصه ای که اقتباس وفادارانهتری از آن در سال ۲۰۱۶ با همین نام « فانوس دریایی » اکران شده بود. آقای « اگرز » به جای اینکه رویدادهای تاریخی و زمانی اتفاقاتی را شرح دهد که زمانی که دو نفر به خاطر هوای طوفانی برای زمان زیادی در یک فانوس دریایی گیر افتاده بودند، از این اتفاق واقعی به عنوان نقطهی آغازین تعریف کردن قصه ترسناک روانی خود بهره برده است. باوجود فضاهای شبیه به هم و شوق یکسان برای آنکه مخاطبان را در یک فضای ترس از محیطهای بسته غرق بکنند، این فیلمها با یکدیگر تفاوت دارند و عادلانه و درست نیست که اثر سال ۲۰۱۹ را یک بازسازی از ورژن سال ۲۰۱۶ حساب کنیم.
کارکتر دو نگهبان این اثر را « ویلیم دفو » و « رابرت پتینسون » بازی میکنند. « دفو » شخص سن بالاتر یعنی « توماس ویک » است، شخصی که از در ورودی تا بالای برج را نگهبانی میدهد ( او تنها شخصی است که اجازه دارد به نور دسترسی داشته باشد ) و آن را تحت عنوان ابزاری برای اعمال قدرت بر روی شخص دوم یعنی « افرایم وینسلو » استفاده میکند. با لهجهی مردی که از دریا میترسد و لفظ های خاص آنها و لباسی که او به او هیبت خاصی داده است، « دفو » کارکتری مغرور و با ابهت میسازد که خواستهی خویش را بر دیگری تحمیل میکند. از طرف دیگر ولی « وینسلو » ساده، ساکت، دهانبسته و خوب البته دیوانه است. او تاب نمی آورد تا رفتاری مانند زیردستها با او بشود و مسائل بسیاری از گذشتهش هم برملا نمیکند، گذشتهای که شامل جر و بحثی با یک شرکت چوببری میشود. تفاوت ابتدایی بین این دو نفر تبدیل به نفرت میشود و همین قضیه سبب ایجاد این حس میشود که خشمی غیرقابل اجتناب خواهد بود؛ تا جایی که هر دو نفر مست شده و شروع به گفتن حقایقی راجب زندگیشان میکنند، با صدای بلند میخندند، میرقصند و رفتاری شبیه به دوستان صمیمی دارند. ولی زمانی که روز ترک محل با طوفانی سهمگین و خشن فرا میرسد و نجات آنها از آن جا را غیرممکن میکند، ارتباط خیلی باریک « وینسلو » با واقعیت از بین می رود.
با اینکه ممکن است این با احساسترین بازیای باشد که « رابرت پتینسون » تا امروز از خودش نشان داده است، سطح بازی « دفو » حداقل یک لول بالا تر است. در اصل او باید نقش دو شخص را در این فیلم بازی کند؛ شخصی که در واقعیت است و شخصی که « وینسلو » در واقعیت ذهنیش میبیند. این دو شخصیت با یکدیگر یکی نیستند و وقتهایی نیز وجود دارد که نمیدانیم در آن مواقع در حال تماشای کدام یکی هستیم. فیلم از دید « وینسلو » تعریف و پرداخت میشود و هر چقدر که او بیشتر عقلش را از دست می دهد، ما بیشتر شک میکنیم که این چیزی که در حال تماشای آن هستیم واقعیت است یا خیر. برای مثال، آن شاخکهای فلس داری که نزدیک نور میبینیم که واقعی نیستند، هستند؟
فیلم « فانوس دریایی » به این خاطر موفقیتآمیز ظاهر میشود که بازیگران آن خیلی خوب و موفقیتآمیز عمل کرده اند؛ توانایی و قدرت تعامل داشتن و ارتباط آنها، بوی وحشتی که همه چیز را فرا گرفته است. دشوار است که تصور کنیم چگونه این فیلم میتوانست موفقیت عمل کند چنانچه به صورت رنگی ساخته میشد یا تاکید کمتری روی سایهها اعمال میشد. در خیلی از لحظات تصاویر به شکل عمدی تاریک هستند. اگرچه « اگرز » از نورپردازی طبیعی بهره نبرده است ولی سعی کرده است تا تظاهر به این کار بکند. سکانسهایی که نور کمی دارند هم به صورت مصنوعی نورشان زیاد نشده است تا شفافیت تصویر افزایش نیابد.
جنبههایی از حدود ۱۰ دقیقهی پایانی فیلم یا کمی بیشتر هست که به نظرم به اندازهای که باید موفقیتآمیز نیستند. این سکانسها برای فیلمی که تا این حد بر روی قطعیت نداشتن تکیه کرده بود کمی بیش از اندازه معلوم و آشکار هستند. اگرچه به طور کلی فیلم به هدف خود یعنی قرار دادن مخاطب در موقعیتی که باعث ایجاد حس تشویش و ناراحتی در او بشود میرسد. اگرچه کارگردان ابتدا قصد دارد که حس همذاتپنداری ما با « وینسلو » را تحریک بکند ولی بعدها او این قضیه را با نشان دادن چیزها به عنوان واقعیت وجودیشان و اینکه در اصل چه هستند به چالش میکشد. « فانوس دریایی » یک فیلم چالشبرانگیز و پیچیده و غیر عامهپسند ترسناک است. حتی با وجود پایانبندی ناقص این فیلم من دوست دارم باز آثاری از این دسته با آن ببینم.
